زندگی... جیره مختصری است،مثل یک فنجان چای، وکنارش عشق است،مثل یک حبۂ قند،زندگی راباعشق، نوش جان بایدکرد."سهراب سپهری "سهراب سپهری :زندگی رسم خویشاوندی استزندگی بال و پری دارد با وسعت مرگپرسشی دارد اندازه ی عشقزندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برودزندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر د, ...ادامه مطلب
همچو طاعونی که در دلها سرایت می کنی با سلاح سرد چشمانت جنایت می کنی هر کجا پا می گذاری فتنه بر پا می شودعالمی را با نگاهی مبتلایت می کنی عطر گیسویت نماز شیخ شهرم را شکستقبله را هم ، هم مسیر چشم ه, ...ادامه مطلب
جانا بیار باده که ایام میرود تلخی غم به لذت آن جام میرود جامی که عقل و روح حریف و جلیس اوست نی نفس کوردل که سوی دام میرود با جام آتشین چو تو از در درآمدی وسواس و غم چو دود سوی بام میرود گر, ...ادامه مطلب
ای عشق! همّتی کن ،رنجم به سر بَر ای عشق!از پا نشسته داری ،دستی بر آور ای عشق! پیریّ و هم تو دانی ،آن جادوی جوانیآری تو هم قدیمی ،هم نا مکرّر ای عشق! ما خسته ایم و تشنه ، تو سایه ای و چشمهباغی ،پ, ...ادامه مطلب
شانه های توهمچو صخره های سخت و پر غرورموج گیسوان من در این نشیبسینه میکشد چو آبشار نور شانه های توچون حصار های قلعه ای عظیمرقص رشته های گیسوان من بر آنهمچو رقص شاخه های بید در کف نسیم شانه های ت, ...ادامه مطلب
مگر تو یار نبودی؟ بمان و یاری کنبمان و با من ِ دلمُرده سوگواری کن هزار بار به شوق ِ تو با تو خندیدم تو نیز با من یک بار گریهزاری کن به دیگران چه که درکم کنند یا نکنند"تو" درک کن "تو" کنارم بمان "تو", ...ادامه مطلب
من اگر ساز کنم, حاضری آواز کنی ؟غزلی خوانی و چون نغمهٔ دل بازکنی بلدم ناز خریدن, بلدی ناز کنی ؟یا نشینی به ببرم, شعرنو آغازکنی؟ بلدم راز نگهدار شوم, راز بگوبلدی راز نگهداری و دمساز کنی ؟ بلدم , ...ادامه مطلب
بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟ گرمی ثانیه ای خانه شدن را بلدی؟ تو که ویرانه کننده است غمت می دانمخوردن غصّه و ویرانه شدن را بلدی؟ آنقدر سوخته قلبم که قلم می سوزدشمع گریان شده، پروانه شدن را بلد, ...ادامه مطلب
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما آتش ز, ...ادامه مطلب
عقیقه ام به نگاهت که از بلا بپرمتو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم اسیر چشم تو مشروطه خواه لجبازمبه خاطر تو ز شاهی چه ساده میگذرم شبیه پنجره ای بسته رو به آزادیز هرچه آن ور دیوار هست بی خبرم نصیب, ...ادامه مطلب
" گلایه " تکه یخی که عاشق ابر عذاب می شودسر قرار عاشقی همیشه آب می شود به چشم فرش زیر پا سقف که مبتلا شودروز وصالشان کسی خانه خراب می شود کنار قله های غم نخوان برای سنگ هاکوه که بغض می کند سنگ ،, ...ادامه مطلب
غزل:(ایّام شمایید) نوروز بمانید که ایّام شمایید آغاز شمایید و سرانجام شمایید آن صبح نخستین بهاری که به شادی، می آورد از چلچله پیغام، شمایید آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار آن گنبد گردننده ی آرام , ...ادامه مطلب
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدنمنم که دیده نیالودهام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیمکه در طریقت ما کافریست رنجیدن به پیر میکده گفتم که چیست راه نجاتبخواست جام می و گفت عیب پوشیدن , ...ادامه مطلب
نبودی مثل من سرگشته در امواج چشمانیکه حتی نوح ترسید از چنین سیل خروشانی نمی دانی چه دردی دارد از یار خودی خوردننخوردی مثل من از غیب هرگز تیرِ مژگانی به جرم بوسه ای رسوای عالم بودم اما حیف ...نشد, ...ادامه مطلب
تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی جان منی و یار من دولت پایدار من باغ من و بهار من باغ مرا خزان دهی یا جهت ستیز من یا جهت گریز من وقت نبات ریز من وعده و امتح, ...ادامه مطلب